وی که بر آگاهی و کنش و الزامهای فرهنگی تأکید داشت در تلاش بود تا خود را از پیشفرضها و تبیینهای رایج رها کرده و شیوهای برای شهود معانی ذاتی ارائه دهد. او در این راستا کوشید تا با به تعلیق درآوردن رویکرد طبیعی که به نظرش سرچشمة کژاندیشی است، به صورتی از آگاهی ناب نائل آید. آلفرد شوتس که دنباله رو این نگاه و روش بود نیز سعی کرد این نظریه را از فلسفه به جامعه شناسی آورد و نوعی پژوهش توصیفی دربارة پدیدههای بیرونی به صورت غیرتجربی ارائه دهد. مفاهیمی که وی در ادبیات نظریة خود وارد کرد توجه جامعهشناسان را به خود معطوف کرد.
این نظریه علیرغم برخی انتقاداتی که به آن وارد است، به برخی دستاوردهای نظری که دراندیشة اسلامی دنبال میشود، از جمله تعلیق و در پرانتز گذاشتن جهان طبیعی، تصویر دیالکتیک از فرد و ساختار و...، نزدیک است؛ اما از جهاتی هم تفاوتهای مبنایی را میتوان مشاهده کرد.